دشواری حکومت در انتخاب میان جنگ و صلح

اشرف غنی، رئیس جمهوری افغانستان با جدیت تمام پروسه صلح را دنبال کرد و برای این مهم تنها به اقدامات داخلی اکتفا نکرد بلکه در روز های اول کاری خود به عربستان سعودی، چین و پاکستان سفر نمود تا از طریق مجرا های بین المللی و منطقه ای جان تازه به پروسه صلح بدهد و در نهایت به صلح دست یابد و ثبات حفظ نماید.

 با گذشت بیش از هفت ماه از حاکمیت رئیس جمهوری غنی اما، به نظر می رسد که سیاست های او در قبال دست یابی به صلح و کشاندن گروه های تندرو به میز مذاکره به بن بست رسیده است. اکنون اشرف غنی، رئیس جمهوری اگر چه سخن از صلح می زند اما در کنار آن سخن از جنگ و پاسخ سخت افزاری نیز می زند. رئیس جمهور در کنفرانس مشترک با کولیندا گرابار-کیتاروویچ، رئیس جمهوری کرواسی گفته است که جنگ افغانستان تحمیلی است و افغانستان پاسخ این جنگ را با جنگ خواهد داد. رئیس جمهوری افزوده است که جنگ افغانستان دلایل بیرونی دارد و اقتصاد جرمی جهانی یکی از دلایل جنگ در افغانستان است. او در بخش از سخنان خود افزوده است که از آنجایی که جنگ ریشه بیرونی دارد «برای بیرونی ها باید راه بیرونی پیدا شود». او افزوده است که در منطقه باید یک پیمان همکاری امنیتی و اقتصادی به وجود آید، چون خطر ها در یک کشور مهار شده نمی تواند.سخنان رئیس جمهور نشان می دهد که آن ها با نزدیک شدن به پاکستان و کشاندن گروه طالبان به میز مذاکره زیادی خوشبین بوده است. در عین حال، سخنان رئیس جمهور بیانگر تغییر سیاست و تاکتیک رئیس جمهور در امر دست یابی به پروسه صلح را نشان می دهد.‏

جنگ افغانستان در افغانستان به این زودی ها پایان نمی پذیرد. تحمیلی دانستن آن هم تغییری به وجود نمی آورد. زیرا، باور ما مبتنی بر این فرض است که در پشت گروه های تندرو و دهشت افکن کشور های بیرونی قرار دارد. اگر این فرض ما در مورد گروه طالبان و حزب اسلامی گلبدین حکمتیار درست باشد، بدون شک در مورد گروه داعش درست نیست. بنابراین، جنگ افغانستان تحمیلی نیست. بلکه برخاسته از یک ذهنیت و فهم درونی کشور های اسلامی است. در پشت رفتار های دهشت افکن همه گروه های تروریستی باور ها و فهم خاص از آموزه های دینی وجود دارد. این درک خاص از آموزه های دینی افراد را در یک گروه قرار می دهد و آن ها را وادار به رفتار های خاص می کند. اشتباه است اگر بپنداریم که در ذهن افرادی که خود را انتحار می کند، هیچ باور و فهم و درکی از دین وجود ندارد. ممکن این باور ها متبنی بر فهم مسلط، رسمی و غالب از آموزه های دینی نباشد اما گونه ای از فهم است. ریشه این فهم در سازمان های استخباراتی کشور های منطقه نیست. بلکه ریشه آن در ذهن آدم های است که در این گروه ها می پیوندد. ریشه آن در وضعیت سخت و دشوار اجتماعی و اقتصادی جامعه است. کشور های استخباراتی ممکن ارتباط با این گروه ها داشته باشد اما نفوذ در باور های آن ها ندارد. استخبارات منطقه تنها با استفاده از تاکتیک ها و تمویل گروه ها از آن ها به عنوان ابزاری برای تحقق سیاست خارجی خود استفاده می کند. بنابراین، راهکار اساسی این است که تحول و دگرگونی در پیش فهم های انسان ها به وجود آوریم تا انسان ها از آموزه های دینی به فهم بنیادگرایانه دست نیابد. به جای دنبال نمودن پروسه صلح بهتر آن است که روی معارف و تحصیلات عالی و بسط و گسترش اندیشه های لیبرال و دموکرات کار صورت گیرد.

اگر ریشه های جنگ افغانستان به کشور های منطقه و جهان بر گردد، ما باید در پی علل و ریشه های آن باشیم. به طور مثال اگر کشور الف از گروه طالبان حمایت می کند، چرا و به چه دلیل. باور نگارنده این است که ما هیچ گاه به دنبال ریشه های اصلی آن نرفته ایم. ما بدین باوریم که پاکستان قادر است گروه طالبان را وادارد تا با حکومت افغانستان مذاکره کند. اما هیچ گاه به این فکر نمی کنیم که چرا پاکستان حاضر به همکاری در پروسه صلح با افغانستان نیست. ریشه این مسئله بر می گردد به اختلاف مرزی میان این دو کشور. پاکستانی ها به صراحت خواهان به رسمیت شناختن خط دیورند به عنوان خط مرزی از سوی دولت افغانستان است. افغانستان اما، از زمان ظاهر شاه به این مسئله دامن زده است و بار ها گفته است که این خط را به رسمیت نمی شناسد. این مسئله پاکستان را وا می دارد اقداماتی را روی دست گیرد تا حکومت کابل ضعیف بماند و داعیه سرزمین آن طرف خط دیورند را مطرح نکند. بنابراین، ریشه مسئله به این جا ختم می شود. هر زمان که خط دیورند پذیرش خط دیورند از حالت تابو بودن خارج شود و افغانستان آن را به رسمیت بشناسد، همکاری های منطقه ای به صورت جدی و با اعتماد آغاز خواهد شد.

مسئله دیگر این است که ما با سیاست های قومی به دنبال صلح می گردیم. ارزش گذاری آشکار نزد سران حکومت میان گروه های قومی وجود دارد. قومی برتر و قوم دیگر فرو نگریسته می شود. اگر چه در قانون اساسی کشور همه شهروند این کشور محسوب می شود اما در عمل این گونه نیست. رفتار های تمایز گذارانه به شکل آشکار و نمایان دیده می شود. با این سیاست هیچ امکان دست یابی به صلح ممکن نیست. بر فرض دست یافتن به صلح با سیاست قومی امکان حفظ آن ممکن نیست. هر آن ممکن گروه های اجتماعی دیگر در برابر حکومت مقاومت نماید و جنگ دیگری در گیرد. صلح پایدار با دگرگونی در سیاست داخلی و گسترش سواد و ظرفیت بالا بردن تحصیلات عالی ممکن می گردد. صلح با سیاست ملی و نهاد های ملی ممکن و گسترش اندیشه ناسیونالیستی در میان تمام گروه های قومی و ایجاد همبستگی میان گروه های اجتماعی عملی است.قومی شدن قدرت و سیاست و ربوده شدن مسافران یک گروه اجتماعی و واگذاری پست های مهم به یک گروه قومی منجر به صلح پایدار نمی شود. بلکه ریشه جدید برای جنگ نشو و نمو می کند.‏

در پایان باید گفت که ریشه جنگ کنونی در افغانستان تا اندازه زیاد بستگی به باور های دینی و فهم خاص از دین دارد. این فهم خاص ملزومات خاص خود را به وجود آورد. کشت و چاقاق مواد مخدر به عنوان اقتصاد جنگی یکی از مهمترین و اساسی ملزومات این فهم خاص است. بنابراین، به جای جستجوی صلح به شکل کنونی بهتر است که توجه جدی روی معارف و تحصیلات عالی گردد و مراکز و نهاد های آموزشی از سیاست های ارزشگذارانه حفظ گردد. اولویت اساسی حکومت در دست یابی به صلح باید این مهم باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.